نور اندیشه

ای برادر تو همه اندیشه‌ای / مابقی خود استخوان و ریشه‌ای

نور اندیشه

ای برادر تو همه اندیشه‌ای / مابقی خود استخوان و ریشه‌ای

به نام حق تعالی و با درود به انبیاء و اوصیاء و اولیاء و شهداء و صدیقین و علماء راستین که چراغ هدایت بشری هستند.

اندیشه‌ورزی و حقیقت‌جویی در ساحت کلیات و جزئیات و در لاهوت و ناسوت اصل راهنمایم در این وبلاگ و انشاءالله سراسر زندگی‌ام می‌باشد به امید آتیه‌ای روشن و بهاری در ظلمات زمستان معاصر! آمین!

منوی بلاگ
طبقه بندی موضوعی

به نام خداوند رحمان و رحیم، و با سلام بر حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی (ص) و خاندان عصمت و طهارت (س) و با آرزوی ظهور حضرت مهدی موعود (عج)، آن بهار انسان‌ها و خرمی دوران‌ها

  در این سلسله مقالات که در سه بخش خواهد بود، پشت‌پرده‌ی جنگ‌افروزی‌های غرب در دو قرن اخیر را بررسی می‌کنیم. «نخبگان مالی-شرکتی بین‌الملل‌گرا» دست کم به مدت دو قرن است که به دنبال دستیابی به حکومت مطلق بر دنیا هستند و تحولات این بازه‌ی طولانی از تاریخ مدرن به مثابه گام‌های طراحی‌شده‌ی آن‌ها برای نیل به این رویای شیطانی بوده است. اما جمهوری اسلامی ایران به مثابه دستاورد مبارک قیام شیطان‌شکن امام خمینی (ره)، 34 است که به مثابه یک دژ مستحکم و تنها پشتوانه‌ی مردم دنیا به مقاومت علیه آخرین مراحل تعبیر این رویای شیطانی قیام کرده است، تا بارقه‌ی امید و شعاع نوری باشد در ظلمات بشری در دوران حکومت طاغوتیان. وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ...

  مقدمه

  این روزها سیاست بین‌الملل در شرایط بحرانی و بغرنجی به سر می‌برد، شرایطی که می‌توان سرآغاز آن را یازده سپتامبر 2001 که روز حمله‌ی تروریستی به برج‌های مرکز تجارت جهانی بود در نظر گرفت. در واکنش به حملات یازده سپتامبر بود که دولت امریکا در ائتلاف با کشورهای ناتو سیاست یک‌جانبه‌ی گرایی خود را در خاورمیانه و این بار با شعار «جنگ با تروریزم» آغاز کرد. از این تاریخ به بعد دنیای با بحران‌ها و تحولات تند و نامیمون بی‌سابقه، پی در پی و البته متنوعی رو به رو بوده است: حمله‌ی دولت امریکا و ناتو به عراق و افغانستان در راستای «جنگ با تروریزم»، هجمه‌های اسرائیل علیه لبنان و غزه، جنجال بین‌المللی بر سر پرونده‌ی هسته‌ای کشورمان ایران و تحریم‌های فزاینده‌ی و گمانه‌زنی‌های گاه‌و‌بی‌گاه در مورد حمله به کشورمان، سقوط بازارهای مالی در سال 2007 و بحران اقتصادی متعاقب آن، بحران بدهی‌های کشورهای اروپایی، انقلاب‌های شمال افریقا و حمله‌ی ناتو به لیبی، و اخیرا زمینه‌سازی‌های دولت امریکا برای توجیه مداخله‌ی نظامی در سوریه که این مورد آخر خود می‌تواند شرایط آسیای شرقی را که همین الان در بحران امنیتی و در آتش جنگ‌ها و منازعات داخلی می‌سوزد بسیار وحشتناک‌تر کند. در حقیقت استفاده از واژه‌ی «وحشتناک» هم برای آن چه که طی این سال‌ها در آسیای شرقی اتفاق افتاده و آن چه که در انتظار این منطقه هست نیز توصیف‌گر شرایط بسیار وخیم فعلی نیست.

  به نظر می‌رسد غرب به سرکردگی امریکا عزم خود را برای متلاشی کردن جهان اسلام و منطقه‌ی آسیای شرقی جزم کرده است. البته در گفتمان رسانه‌ها و دولت‌های غربی تمام مداخلات نظامی در منطقه تحت عنوان «مبارزه با تروریزم» یا «اشاعه‌ی دموکراسی» و «دفاع از حقوق بشر» و با عنوان «مداخلات بشردوستانه» برای افکار عمومی دنیا توصیف می‌شود.

  سوالی که این جا مطرح است این است که دقیقا هدف و انگیزه‌ی غرب به سرکردگی امریکا از این جنگ‌های پرهزینه آن هم در حالی که خود کشورهای مهاجم با مشکلات اقتصادی جدی دست به گریبان هستند چیست؟ بر اساس دانش تاریخی متعارفمان، می‌توانیم حمایت از رژیم صهیونیستی و مبارزه با دشمنان آن، و همچنین سلطه بر کشورهای مستقل اسلامی را از علل جنگ‌افروزی‌های غرب در نظر بگیریم. اما در این مقاله قصد داریم مسئله را با دقتی بیشتر و با نگاهی کلان به تاریخ روابط بین‌الملل بررسی کنیم.

  اول سوالی که به دنبال جواب آن هستیم این است که با توجه به این که خود کشورهای غربی از لحاظ اقتصادی و اجتماعی در اوضاع نابسامانی به سر می‌برند و از جنگ‌طلبیهای بی‌پایان دولت‌هایشن به سطوح آمده‌اند، واقعا چه گروه‌هایی در غرب در پشت پرده‌ی این جنگ‌افروزی‌ها قرار دارند و از آن نفع می‌برند؟ بدیهی است که در سطح سیاسی و در ظاهر امر همیشه این دولت‌ها و دولت‌مردان هستند که اعلام جنگ و صلح می‌کنند. اما آیا این جنگ‌ها واقعا برای منافع دولت‌های جنگ‌افروز انجام می‌شود؟ اگر این گونه باشد باید دستاوردهای جنگ بر هزینه‌های آن بچربد و لابد باید در این صورت اوضاع مالی و اقتصادی کشورهای مهاجم در اثر منافعی که از جنگ‌ها به دست می‌آورند بهبود یابد اما اگر بحران‌های اقتصادی ناشی از فعالیت بخش خصوصی در اقتصادهای غربی را کنار بگذاریم (مثلا سقوط بازارهای مالی در سال 2007) چگونه است که امریکا و کشورهای اروپایی در این سال‌ها با مشکلات اقتصادی از جمله کسری شدید بودجه و بدهی فزاینده و اعتراضات اجتماعی به این اوضاع مواجه بودند؟ پس بدیهی است که جنگ‌ها کمکی به بهبود اوضاع کشورهای شمال نکرده است.

  تحلیل بسیاری از "کارشناسان" روابط بین‌الملل که نمونه‌های آن را در نظرات دکتر ظریف وزیر خارجه‌ی محترم کشورمان نیز می‌توان یافت این است که امریکا در حقیقت قربانی سیاست‌های یک‌جانبه‌گرایانه‌ی خود که ناشی از محاسبات و تصورات غلط می‌باشد شده است. در حقیقت اعتقادی رایج در بین کارشناسان روابط بین‌الملل این است که دولت امریکا پس از پایان جنگ سرد و فروپاشی و حذف شوروی به عنوان رقیب اصلی‌اش خود را در عرصه‌ی بین‌الملل یکه‌تاز دید فلذا تلاش کرد نقش پلیس و رهبر جهان را به عهده گیرد و سلطه‌ی خود را به تمام دنیا گسترش دهد.

  اما این کارشناسان استدلال می‌کنند که یازده سپتامبر و بحران‌های اقتصادی امریکا اثبات کرد که این دولت نمی‌تواند به چنین رویه‌ی یک‌جانبه‌ای تن دهد و در حقیقت این دو حادثه‌ی نامیمون برای دولت و جامعه‌ی امریکا به معنای شکست و مغبون شدن امریکا در سیاست یک‌جانبه‌گرایی خود بعد از جنگ سرد است. در یازه سپتامبر امریکا قربانی حملات تروریستی القاعده شد، گروهی که سابقا از آن علیه شوروی حمایت و آن را تأیید کرده بود. در جنگ عراق و افغانستان هم امریکا گرفتار جنگی فرسایشی شده که هزینه‌های هنگفتی بر روی دستش گذاشته است. و مهم‌تر از همه امریکا هم اکنون با بحران اقتصادی رو به رو است.

  اما سوال این جا است که با این وجود چرا دولت امریکا علی‌رغم این هزینه‌ها همچنان به سیاست‌های مداخله‌گرایانه‌اش ادامه می‌دهد و امروز زمزمه‌های حمله نظامی به خط مقدم جبهه‌ی مقاومت در سوریه به گوش می‌رسد؟

  فرضیه‌ی مغلوط بالا که سیر تاریخی بطلان آن را اثبات کرده است ناشی از رهیافت گمراه‌کننده‌ی دولت‌محور به روابط بین‌الملل است که متأسفانه همچنان در مطالعات این رشته غالب است. بر این مبنا روابط بین‌الملل عرصه‌ی رقابت دولت‌ها برای حداکثر کردن منافع ملی‌شان می‌باشد. در حقیقت تحولات سیاسی بر اساس عملکرد دولت‌ها بر پایه‌ی منافع ملی‌شان تبیین می‌شود. البته بر فرض درست بودن این نظریه یکی از دشواری‌های بارز این رویکرد این است که شناسایی دقیق منافع ملی هر کشور بسیار دشوار است. در چهارچوب همین بحث می‌توان گفت آیا سیاست خارجی دولت دولت‌های غربی و امریکا واقعا در راستای منافع ملی‌شان است در حالی که شرایط اقتصادی این کشورها در یک دهه‌ی اخیر همگی رو به افول بوده است.

  اما مطالعه‌ی روابط بین‌الملل خارج از مفروضات مغلوط علمی و متون ناقص تاریخی جریان اصلی این رشته، این واقعیات مهم را آشکار می‌کند که حتی بیش از یک قرن قبل از تأسیس رشته‌ی روابط بین‌الملل، نهادهای غیرسیاسی از جمله بانک‌ها و شرکت‌های قدرت‌مند بین‌المللی در شکل‌گیری تحولات سیاسی دوره‌ی مدرن نقش اساسی داشته‌اند به طوی که فهم روابط بین‌الملل بدون توجه به این بازیگران قدرت‌مند غیرممکن است. با این وجود، در متون رایج روابط بین‌الملل نه تنها به ندرت به تأثیر سهمگین بانک‌ها و شرکت‌های چندملیتی بر تحولات سیاست بین‌الملل پرداخته شده است و در موارد معدود هم نقایص منابع تاریخی در مورد عملکرد تاریخی این بازیگران در متون جریان اصلی آن‌ها را فاقد جامعیت و دقت مناسب کرده است. نفس وجود چنین خلأ و کاستی اساسی در این رشته امری تصادفی نیست بلکه در این مقاله اثبات خواهد شد که ناشی از طراحی وابستگان همان کسانی است که رشته‌ی روابط بین‌الملل را پایه‌‌گذاری کرده‌اند و امروز چنین گفتمان گمراه‌کننده‌ای را ترویج می‌کنند. این رویه در نهایت باعث پنهان ماند نقش این بازیگران کلیدی در مطالعات روابط بین‌الملل شده است [1].

  در این مقاله اثبات خواهد شد که بحران‌های اقتصادی غرب، جنگ‌افروزی‌های کشورهای ناتو در خاورمیانه، و پشت‌پرده و انگیزه‌های تشکیل دولت اشغال‌گر اسرائیل به عنوان عامل ثابت تنش‌های منطقه‌ی خاورمیانه و همچنین حمله‌ی امریکا و دولت‌های عضو ناتو به عراق، افغانستان، لیبی و در آینده به سوریه و خصومت‌های آن‌ها علیه ایران همگی از یک جا آب می‌خورند: یک گروه نخبه‌ی بین‌الملل‌گرای بسیار ثروتمند با نفود گسترده‌ی بین‌المللی که به دنبال سلطه‌ی اقتصادی بر دنیا است. از لحاظ تاریخی سازوکار اصلی این گروه برای نیل به این رویای شوم، کنترل نظامات بانکی بین‌المللی و جریان اعتبار و تأمین مالی کشورها است؛ امری که نه تنها به آن‌ها قدرت و نفوذ سیاسی گسترده‌ای می‌دهد بلکه استثمار نظام‌مند اقتصاد بین‌الملل تا مرحله‌ی سلطه‌ی کامل بر آن را برای آن‌ها ممکن می‌کند. بانک‌داران بین‌المللی با ثروت‌های عظیمی که از این طریق و طرق دیگر به دست می‌آورند به تصاحب منابع، صنایع و شرکت‌ها در سراسر دنیا می‌پردازند.

  این گروه را بنا به مناسبت بحث «بانک‌داران بین‌المللی» یا «نخبگان مالی/شرکتی بین‌الملل‌گرا» می‌نامیم که بر اساس مستندات این تحقیق در صدد برپایی یک حکومت اولیگارشیک جهانی هستند که به روش پلیسی کنترل می‌شود. این گروه تاکنون سلطه‌ی خود را بر جهان غرب کامل کرده و در آخرین گام خود برای تکمیل رویای شیطانی‌اش شکست جبهه‌ی ایران، سوریه، حزب‌الله به عنوان آخرین و تنها جبهه‌ی توانا و مقاوم را یک ضرورت فوری می‌پندارد؛ هر چند انشاءالله جبهه‌ی حق با عنایات خاص حق تعالی و امام زمان (عج) به سربازان راستینش به مقاومت خود تا پیروزی نهایی بر نخبگان شیطانی ادامه خواهد داد «ولو کره المشرکون».

  اقتصاد به مثابه کلید رمزگشایی از سیاست بین‌الملل

  امریکایی‌هایی ضرب‌المثلی دارند که می‌گوید «ردپای پول را دنبال کن»! [2] یعنی برای فهم واقعیات مهم سیاست روز باید ریشه‌ها و زیربنای مالی و اقتصادی آن‌ها را پیدا کرد. از نقطه نظر فلسفی، نیروهای مادی در عالم طبیعت و تبعا نیروهای اقتصادی در ساحت زیست فردی و اجتماعی انسان از زیربناهای اصلی تمام تحولات طبیعی و تبعا سیاسی-اجتماعی هستند و این ذاتا ریشه در ابعاد مادی زندگی دنیایی بشر دارد که اقتضائات خود را به همه‌ی مناسبت‌های انسانی از جمله سیاست تحمیل می‌کند. بدیهی است که تصمیمات تصمیم‌گیران سیاسی، متأثر از طیف گسترده‌ای از واقعیات اقتصادی است: از گرایشات ذهنی مثل سلطه‌طلبی اقتصادی گرفته که خود برخاسته از احساسات روانی مثل طمع و حرص است تا اقتضائات و محدودیات عملیاتی و اجرایی مربوط به تصمیمات سیاسی مثل محدودیت‌های مالی-بودجه‌ای، میزان منابع و امکانات مادی در دسترس برای پشتیبانی از اقدامات مختلف سیاسی در سطح حزب یا دولت، وابستگی‌های مالی به گروه‌ها و لابی‌های فشار و ... که همگی امور اقتصادی هستند.

  در این مقاله ما نیز معتقدیم که ریشه‌ی اصلی عمده‌ی منازعاتی که امروز در عرصه‌ی بین‌الملل شاهد هستیم امور اقتصادی است و در رأس آن حرص و طمع بی‌پایان عده‌ای کوچک از جمعیت دنیا برای سلطه‌ی اقتصادی بر بقیه‌ی دنیا. لذا تنها با شناسایی ردپای صاحبان ثروت در پشت پرده‌ی سیاست است که می‌توانیم بسیاری از واقعیات روابط بین‌الملل که رهیافت دولت‌محور به این رشته آن‌ها را از حیطه‌ی توجه ما خارج می‌کند توضیح دهیم. در نهایت چنین رویکردی ما را به یک درک یکپارچه از ریشه‌های تحولات سیاسی بین‌الملل و در سطح تجربی به عاملیت گروهی واحد از سلطه‌طلبان اقتصادی در تحولات سیاسی نامیمون روابط بین‌الملل در طی دو قرن اخیر می‌رساند از جمله جنگ‌افروزی‌های بی‌پایان غرب در یک قرن اخیر.

  لذا تحقیق خود را با طرح یک سوال اقتصادی در مورد تحولات سیاسی یک دهه‌ی اخیر آغاز می‌کنیم: چرا دولت‌های غربی علی رغم این که با مشکلات مالی شدید و فزاینده مواجه هستند همیشه برای جنگ‌افروزی پول دارند حال آن که جنگ‌ها نیز کمکی به بهبود اوضاع اقتصادی کشورهای مهاجم نکرده است.

  دولت‌های ورشکسته‌ای که برای جنگ پول دارند!

  بررسی واقعیات اقتصادی کشورهای پیشگام جنگ در خاورمیانه می‌تواند ما را در حل این مسئله رهنمون شود. در این جا به عنوان موارد مطالعاتی به بررسی اوضاع امریکا و انگلیس و فرانسه که از پیشگامان جنگ‌افروزی‌های غرب در یک دهه‌ی اخیر بوده‌اند اکتفاء می‌کنیم.

  ایالت متحده

  طبق تحقیقات دکتر جوزف استیگلیتز (اقتصاددان مستعفی صندوق بین‌المللی پول) که در سال 2008 منتشر شد، دولت امریکا فقط در جنگ عراق 3 تریلیون دلار هزینه کرده است. مجموع کسری بودجه سال‌های 2002 تا انتهای 2008، 2.5 تریلیون دلار بوده است [3]. این بدان معنا است که تنها بدون هزینه‌های جنگ عراق دولت امریکا با هیچ کسری بودجه‌ای در این سال‌ها مواجه نمی‌شد. کسری بودجه دولت امریکا از سال 2007 (حدود 200 میلیارد دلار) تا سال جاری (حدود 1.1 تریلیون دلار) بیش از 5 برابر شده است که علت اصلی آن هزینه‌ی نجات مالی موسسات مالی بحران‌زده از محل درآمدهای عمومی است.

اما مجموع هزینه‌های نظامی دولت امریکا از سال 2002 تا انتهای 2012 نزدیک به 7 تریلیون دلار بوده است [4]. و مجموع کسری بودجه دولت امریکا در همین دوره 7.5 تریلیون دلار بوده است [5]. این نشان می‌دهد که حتی با وجود فشار مالی ناشی از نجات موسسات بحران‌زده، بدون جنگ‌افروزی‌های امریکا در یک دهه‌ی اخیر این کشور با کسری بودجه مواجه نمی‌شد.


US budget deficit


1 (نمودار کسری بودجه‌ی امریکا از سال 2000 بدین سو در قالب منفیِ مازاد بودجه. بازه‌های خاکستری رنگ دوره‌های بحران اقتصادی را نشان می‌دهند) [6]

  برای جبران کسری بودجه دولت باید یا هزینه‌های عمومی را کاهش و مالیات بر شهروندان را افزایش دهد یا اقدام به استقراض از طریق صدور اوراق قرضه کند که هر دوی این سیاست‌ها در نهایت به ضرر مالیات‌دهندگان امریکایی است. بدهی دولت امریکا به طور کلی طی یک قرن اخیر روند صعودی داشته اما به طور مشخص در سال 2000 و 2007 شیب تندتری پیدا می‌کند به طوری که در سال 2000 بدهی امریکا 6 تریلیون دلار، در سال 2008، 10 تریلیون دلار و در سال جاری 17 تریلیون دلار می‌باشد. یعنی در 13 سال اخیر بدهی دولت امریکا نزدیک به سه برابر شده است. لازم به ذکر است بدهی فعلی امریکا تقریبا برابر با تولید ناخالص داخلی این کشور می‌باشد که نسبت بسیار بزرگی است.

US debt

2 (نمودار بدهی دولت امریکا از سال 1980 بدین سو بر حسب میلیون میلیون (تریلیون) دلار) [7]

  انگلیس

  حالا به بررسی اوضاع اقتصادی انگلیس در دهه‌ی اخیر می‌پردازیم. انگلیس نیز مانند امریکا طی یک دهه‌ی خیر با بحران فزاینده‌ی کسری بودجه و بدهی مواجه بوده است.
  در نمودار زیر منحنی آبی رنگ کسری بودجه (در قالب منفی مازاد) و منحنی قرمز رنگ میزان استقراض سالانه‌ی دولت انگلیس در فاصله سال 2001 تا 2012 را نشان می‌دهد. از سال 2007 منحنی‌ها هر کدام دو تا می‌شوند تا تأثیر هزینه‌های نجات موسسات مالی بحران‌زده بر خالص استقراض و کسری بودجه مشخص شود.

UK debt and current account

3 (نمودار کسری بودجه و استقراض سالانه‌ی انگلیس از سال 2001 بدین سو) [8]

  در واقع این نمودار نشان می‌دهد که دولت مجبور است برای پوشش کسر بودجه‌ی خود هر سال به استقراض از بانک‌ها روی بیاورد. استقراض‌ها به علت انباشت بدهی در بلند مدت باعث افزایش تعهدات می‌شوند. هم اکنون بدهی دولت انگلیس حدود 1.37 تریلیون پوند می‌باشد که حدود 90 درصد تولید  ناخالص داخلی این کشور است [9]. دولت همچنین با کاهش بودجه‌ی بخش‌های حیاتی مثل بخش سلامت، آموزش و تأمین اجتماعی و افزایش مالیات سعی می‌کند کسری بودجه‌ی خود را کاهش دهد. این سیاست‌های ریاضتی باعث نارضایتی‌های گسترده‌ی مردم انگلیس در طی 3 سال اخیر شده است. با این حال به نظر می‌رسد دولت بریتانیا هم مثل امریکا برای حمله و نابودی دشمنان اسرائیل در خاورمیانه مثل عراق و سوریه هیچ گاه مشکل مالی ندارد! بر اساس نظرسنجی انگلیس شرایط سخت زندگی مردم و خشم قدیمی آن‌ها دروغ‌گویی مقامات انگلیس در مورد جنگ عراق باعث شده است که نزدیک به 90 درصد مردم انگلیس این بار با حمله به سوریه مخالف باشند [10].

  فرانسه

  فرانسه نیز وضعیت مشابهی دارد. بدهی ملی فرانسه از سال 2003 تا بدین روز سیر صعودی داشته است و هم‌اکنون معادل 1.9 تریلیون یورو است.

France national debt

4 نمودار بدهی دولت فرانسه [11]

  و مثل امریکا و انگلیس، نسبت بدهی فرانسه به کل تولید ناخالص داخلی‌اش نیز به سطح قابل توجهی رسیده است: بیش از 92 درصد از کل.

France national debt to GDP ratio

5 نسبت بدهی فرانسه به تولید ناخالص داخلی

  لذا این‌ها واقعیاتی است که تأیید می‌کند که جنگ‌افروزی‌های دولت‌های غربی به سرکردگی امریکا حداقل در یک دهه‌ی اخیر برای آن‌ها جز هزینه و فشار مالی چیزی نداشته است چرا که اوضاع ملی دیگر کشورهای غربی نیز به همین ترتیب است. این تنگناهای عملی در نهایت روند رو به رشد بدهی ملی و کاهش فزاینده‌ی هزینه‌های عمومی در قالب سیاست‌های ریاضتی را به دولت‌ها و ملت‌های غربی تحمیل می‌کند.

  سوددهی و معافیت مالیاتی برای شرکت‌ها، ریاضت اقتصادی و مالیات برای مردم

  با این اوصاف سوالی که مطرح می‌شود این است که پس منافع این جنگ‌ها نصیب چه کسانی می‌شود؟ در واقع نگاهی به اوضاع اقتصادی این کشورها این واقعیت را آشکار می‌کند که بین جنگ‌افروزی‌های کشورهای غربی و سودآوری موسسات مالی و شرکت‌های چندملیتی غربی در یک دهه‌ی اخیر رابطه‌ی مثبت وجود دارد حال آن که شرایط اقتصادی عامه‌ی مردم اروپا رو به افول بوده است. این برای کشورهای حوزه‌ی یورو نیز که با بحران فزاینده‌ی بدهی و سیاست‌های ریاضتی دست به گریبان هستند نیز صادق است. البته از آن جا که امروز گستره‌ی فعالیت‌های شرکت‌ها غربی بین‌المللی شده است بررسی ساختار اقتصادی جهانی‌شده‌ی امریکا که بزرگ‌ترین قدرت اقتصادی غرب است عملا به معنی شناسایی الگوهای رایج در کل ساختار اقتصادی غرب می‌باشد. لذا در این رابطه به بررسی ساختار اقتصادی امریکا و وضعیت شرکت‌های امریکایی اکتفاء می‌کنیم.

  نرخ رشد اقتصادی امریکا از لحاظ تاریخی غیر از سال 2008 و 2009 هیچ گاه سیر منفی نداشته و تقریبا همیشه مثبت بوده است. تولید ناخالص داخلی امریکا هم اکنون بیش از 16 تریلیون دلار و بالاترین در جهان است [12]. با این حال علی رغم خروجی و حجم بزرگ اقتصاد امریکا، دولت امریکا با کسری بودجه و بدهی فزاینده رو به رو بوده است این بدان معنا است که هزینه‌های دولت با میزان درآمدی که از اقتصاد می‌تواند جذب کند متناسب نیست.


  حالا اگر به عنوان نمونه به ساختار بودجه‌ی امریکا در سال 2012 نگاه بیاندازیم می‌بینیم که، بر خلاف کشوری مثل ایران، تمام درآمد دولت امریکا از محل مالیات‌های عمومی تأمین می‌شود. بیش از 80 درصد (46 درصد مالیات بر درآمد سالانه + 35 درصد مالیات بر حقوق برای تأمین اجتماعی) کل مالیات اخذ شده از شهروندان حقیقی است و مالیات اخذ شده از شرکت‌ها فقط 10 درصد کل درآمدها را تشکیل می‌دهد [13]. این یعنی بار اصلی بودجه‌ی امریکا به روی دوش مردم امریکا است و نه شرکت‌های قدرت‌مند چندملیتی امریکایی. همچنین این واقعیت نیز جالب توجه است که فرار مالیاتی گرچه برای شهروندان امریکا تقریبا غیرممکن است اما در بین شرکت‌های امریکایی امری بسیار رایج است. شرکت‌ها و موسسات مالی بزرگ امریکا می‌توانند از طریق ترفندهای بسیار متنوع مالی و حقوقی از جمله انتقال سودها و شعب شرکتی خود به بهشت‌های مالیاتی مثل بانک‌های سوییس و جزایر کیمن و برمودا از پرداخت مالیات اجتناب کنند. بر اساس برخی تخمین‌ها در امریکا سالانه 180 میلیارد دلار فرار یا اجتناب مالیاتی توسط شرکت‌های بزرگ انجام می‌شود [14]. مقایسه‌ی این رقم با کل مالیاتی که شرکت‌ها در سال 2012 پرداخت کردند یعنی 242 میلیارد دلار (10 درصد کل مالیات) نشان می‌دهد که حجم فرار مالیاتی بسیار زیاد است. جنرال الکتریک، اپل، بانک سیتی‌گروپ، شرکت‌های نفتی متعلق به خاندان راکفلر از جمله اکسون موبیل و شِورون (میراث استاندارد اویل راکفلر)، و شرکت‌های خدمات اینترنتی مثل گوگل و فیس بوک (که عملا به موثرترین ابزار جاسوسی دولت امریکا از کاربران جهانی اینترنت تبدیل شده‌اند و هیچ منعی برای انتقال اطلاعات خصوصی کاربران به سازمان سیا ندارند)، نیز در صدر فهرست شرکت‌هایی که کم‌ترین میزان مالیات را پرداخت کرده‌اند قرار دارند [15]. این در حالی است که میزان سود این شرکت‌ها به بالاترین سطح در 60 سال اخیر رسیده است! [16]

  لذا به نظر می‌رسد پرتقال فروش را پیدا کردیم! در دهه‌ی اخیر که سیاست‌های مداخله‌گرایانه‌ی پرهزینه‌ی دولت امریکا فشار مالیاتی شدیدی به جامعه‌ی بحران‌زده‌ی امریکایی وارد کرده انگار تنها گروهی که در این شرایط سود کرده‌اند و می‌کنند شرکت‌ها و موسسات مالی بزرگ هستند! بدیهی است که برای بانک‌ها و موسسات وام یکی از راه‌های کسب سود از جنگ‌ها تأمین مالی هزینه‌های آن می‌باشد. شرکت‌های تسیحاتی نیز از تأمین نیازهای نظامی جنگ سود می‌برند و شرکت‌های صنعتی نیز از امتیاز سرمایه‌گذاری در بازسازی کشورها بعد از تخریب آن‌ها در فرایند جنگ! و در نهایت این ملت‌ها هستند که چه در کشورهای مهاجم و چه در کشورهای مورد هجمه متحمل هزینه‌های انسانی و اقتصادی سهمگین جنگ می‌شوند.

  در بخش بعدی می‌کوشیم با بررسی وابستگی‌ها و خط و ربط‌های جنگ‌افروزترین جریان سیاسی در امریکا یعنی نومحافظه‌کاران بین‌الملل‌گرا، عناصر پشت‌پرده‌ی جنگ‌افروزی‌های دولت‌های غربی و اهداف بلند مدت آن‌ها را شناسایی کنیم. چنین درکی ما را در نیل به یک چهارچوب تحلیلی یکپارچه برای شناخت و پیگیری زیربنا و روبنای تحولات سیاسی بین‌الملل یاری می‌کند.



[1] لازم به ذکر است که پایه‌گذار رشته‌ی روابط بین‌الملل وودرو ویلسون رئیس‌جمهور امریکا در فاصله‌ی سال‌های 1913 تا 1921 بود که همان طور که در ادامه تبیین خواهد شد روابط نزدیکی با عوامل بانک‌های وال استریت داشت و در دوره‌ی ریاست‌جمهوری‌اش خدمات بزرگی به آن‌ها کرد.

[2] “Follow the money!”

[3] http://www.davemanuel.com/history-of-deficits-and-surpluses-in-the-united-states.php

[4] http://www.cfr.org/defense-budget/trends-us-military-spending/p28855

[5] http://www.davemanuel.com/history-of-deficits-and-surpluses-in-the-united-states.php

[6] http://research.stlouisfed.org/fredgraph.png?g=lTI

[7] http://research.stlouisfed.org/fredgraph.png?g=lTJ

[8] http://www.theguardian.com/news/datablog/2010/oct/18/deficit-debt-government-borrowing-data

[9] http://en.wikipedia.org/wiki/United_Kingdom_national_debt

[10] http://www.presstv.ir/detail/2013/08/29/321034/uk-forced-to-put-off-syria-war-plans/

[11] http://www.statista.com/statistics/167258/national-debt-of-france-in-relation-to-gross-domestic-product/

[12] http://research.stlouisfed.org/fredgraph.png?g=lRf

[13] http://upload.wikimedia.org/wikipedia/en/thumb/f/f9/U.S._Federal_Receipts_-_FY_2007.png/800px-U.S._Federal_Receipts_-_FY_2007.png

[14] http://www.huffingtonpost.com/2013/04/15/corporate-tax-breaks-cost_n_3087972.html

[15] http://www.alternet.org/corporate-accountability-and-workplace/16-giant-corporations-have-basically-stopped-paying-taxes

[16] http://thinkprogress.org/economy/2013/03/27/1781921/corporate-tax-rates-lobbying/?mobile=nc

نظرات  (۱)

با سلام
این یکی از بهترین و درست ترین تخلیل هایی بود که از سیاست بین الملل می شد انجام داد به آشنایی و دوستی با شما افتخار می کنم منتظر انتشاردیگر نوشته های علمی شما هستم.
پاسخ:
سلام روح الله جان!

قربانت عزیز! بخش دوم و سوم این تحلیل یک خورده دیر شد. انشاءالله طی یکی دو هفته آینده بتونم جمعش کنم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی